کد مطلب:30637 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:103

حکومت و عدالت











از جمله مسائلی است كه در نهج البلاغه فراوان درباره آنها بحث شده است مسائل مربوط به حكومت و عدالت است. هر كس كه یك دوره نهج البلاغه را مطالعه كند، می بیند علی علیه السلام درباره حكومت و عدالت حساسیت خاصی دارد. اهمیت و ارزش فراوانی برای آنها قائل است. بسیار مناسب است تا بررسی كنیم ارزش و اهمیت این مسائل به چه میزان است. بلكه باید ببینیم اسلام چه اهمیتی به مسائل مربوط به حكومت و عدالت می دهد. قرآن كریم، در خصوص اهداف انبیاء الهی چنین می فرماید:

«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الكتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»[1] هر آینه و به تحقیق، ما پیامبران خویش را با دلائل روشن فرستادیم و با آنان كتاب و ترازو فرود آوردیم كه میان مردم به عدالت قیام كنند. در این آیه كریمه، برقراری عدالت به عنوان هدف بعثت همه انبیاء معرفی شده است. مقام قداست عدالت تا آنجا بالا رفته كه پیامبران الهی به خاطر آن مبعوث شده اند.

قرآن كریم كه رسول اكرم را فرمان می دهد كه خلافت و ولایت و زعامت علی علیه السلام را بعد از خودش به مردم ابلاغ كند، می فرماید:

«یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیك من ربك وان لم تفعل فما بلغت رسالته»[2] «ای فرستاده! این فرمان را كه از ناحیه پروردگارت فرود آمده به مردم برسان، اگر نكنی رسالت الهی را ابلاغ نكرده ای». به كدام موضوع اسلامی این اندازه اهمیت داده شده است، كدام موضوع دیگر است كه ابلاغ نكردن آن با عدم ابلاغ رسالت مساوی می باشد؟

در جریان جنگ احد كه مسلمین شكست خوردند و خبر كشته شدن پیغمبر اكرم چنین پخش شد و گروهی از مسلمین پشت به جبهه كرده، فرار كردند، قرآن كریم چنین می فرماید: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افاین مات او قتل انقلبتم علی اعقابكم»[3] «محمد جز پیامبری كه پیش از او نیز پیامبرانی آمده اند نیست، آیا اگر او بمیرد و یا در جنگ كشته شود شما فرار می كنید و دیگر كار از كار گذشته است؟!»

علامه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) در مقاله «ولایت و حكومت» از این آیه چنین استنباط فرموده اند كه كشته شدن پیغمبر اكرم در جنگ نباید هیچگونه وقفه ای در كار شما ایجاد كند، شما باید فورا تحت لوای آن كس كه پس از پیغمبر زعیم شماست به كار خود ادامه دهید به عبارت دیگر فرضا پیغمبر كشته شود یا بمیرد، نظام اجتماعی و جنگی مسلمین نباید از هم بپاشد.[4] در حدیث است كه پیغمبر اكرم فرمود: اگر سه نفر (حداقل) همسفر شدید حتما یكی از سه نفر را امیر و رئیس خود قرار دهید. از اینجا می توان فهمید كه رسول اكرم هرج و مرج و فقدان یك قوه حاكم بر اجتماع كه منشاء حل اختلافات و پیوند دهنده افراد اجتماع با یكدیگر باشد چه اندازه زیان آور است.

علی علیه السلام نیز مكرر لزوم یك حكومت مقتدر را تصریح كرده است و با فكر خوارج كه در آغاز امر مدعی بودند با وجود قرآن از حكومت بی نیازیم، مبارزه كرده است. همچنانكه می دانیم، شعارش لا حكم الا لله[5] بود، این شعار از قرآن مجید اقتباس شده است و مفادش این است كه فرمان (قانون) تنها از ناحیه خداوند و یا از ناحیه كسانی كه خداوند به آنان اجازه قانونگذاری داده است، باید وضع شود، ولی خوارج این جمله را در ابتدا طور دیگر تعبیر می كردند و به تعبیر امیرالمؤمنین، از این كلمه حق معنی باطلی را در نظر می گرفتند، حاصل تعبیر آن این بود كه بشر حق حكومت ندارد، حكومت منحصرا از آن خدا است.

علی علیه السلام می فرماید، بلی من هم می گویم «لا حكم الا لله» اما به این معنی كه اختیار وضع قانون با خداست، لكن اینها می گویند حكومت و زعامت هم با خداست، و این معقول نیست، قانون خدا بایستی به وسیله افراد بشر اجرا شود، مردم را از فرمانروائی نیك یا بد چاره ای نیست، در پرتو حكومت و در سایه حكومت است كه مؤمن برای خدا كار می كند و كافر بهره دنیای خود را می برد و كارها به پایان خود می رسد، به وسیله حكومت است كه مالیاتها جمع آوری، و با دشمن نبرد و راهها امن و حق ضعیف از قوی باز ستانده می شود، تا آن وقتی كه نیكان راحت گردند و از شر بدان راحتی به دست آید.

علی علیه السلام مانند هر مرد الهی و رجل ربانی دیگر حكومت و زعامت را به عنوان یك پست و مقام دنیوی كه اشباع كننده حس جاه طلبی بشر است و به عنوان هدف و ایده آل زندگی، سخت تحقیر می كند و آن را پشیزی نمی شمارد، آن را مانند سایر مظاهر مادی دنیا از استخوان خوكی كه در دست انسان خوره داری باشد، بی مقدارتر می شمارد، اما همین حكومت و زعامت را در مسیر اصلی و واقعیش یعنی به عنوان وسیله ای برای اجراء عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع فوق العاده مقدس می شمارد و مانع دست یافتن حریف و رقیب فرصت طلب و استفاده جو می گردد، از شمشیر زدن برای حفظ و نگهداریش از دستبرد چپاولگران دریغ نمی ورزد.

امیرالمؤمنین در یكی از جنگها در خیمه نشسته بودند و خود را برای حمله بعدی آماده می كردند. ابن عباس وارد شد، دید امیرالمؤمنین نشسته اند و كفش خود را (كه اعراب به آن نعل می گویند) وصله می زدند. میدان جنگ است، شتاب و خیز و بپر و بدو است. كفش امیرالمؤمنین پاره شده و ایشان از این فرصت استفاده كرده و كفش خود را وصله می زنند. فرمانده كل قوا، حاكم مطلق بر كشور اسلامی، آن هم نه مثل ایران و یا عراق امروز، كشوری كه شامل ایران، افغانستان، عراق و مصر و یمن و بخش های دیگری است یعنی جمیع عالم اسلامی، مگر شام، كسی كه بر چنین منطقه عظیمی حكومت می كند، این منطقه را اداره می كند، مشغول پینه زدن كفش خود بود. ابن عباس به امیرالمؤمنین نگاه كرد، چون فردی بیدار دل و خردمندی بود، اینكار خیلی برای او پرمعنا آمد، واقعا هم پرمعنا بود. امیرالمؤمنین به ابن عباس گفتند: ابن عباس قیمت این لنگه كفش چقدر است؟ یك لنگه كفش! كلا یك لنگه كفش قیمتی ندارد اگر چه سالم باشد. در این صورت یك لنگه كفش اینطوری با این همه وصله، كهنه و آن وصله خورده بوسیله یك غیر متخصص (چون امیرالمؤمنین كه متخصص در پینه دوزی نبودند) مسلما قیمتی نخواهد داشت. ابن عباس پاسخ داد، هیچ قیمتی ندارد. امیرالمؤمنین فرمود: «و الله لهی احب الی من امرتكم، الا أن اقیم حقا، او أدفع باطلا».[6] به خدا سوگند، حكومتی كه در اختیار من است، فرماندهی و فرمانروائی بر شما مردم از نظر من و در چشم من از این كفش كم قیمت تر است. برای من هیچ ارزش مادی ندارد. به اندازه یك نخ كشش ندارد تا مرا به طرف خود بكشد، مگر اینكه این حكومت را وسیله ای قرار دهم تا حقی را زنده كنم یا باطلی را بخوابانم.

از طرف دیگر امام علی علیه السلام، بیانات مبسوطی در خصوص حقوق افراد دارد و می فرماید: حقوق همواره طرفینی است، و ادامه می دهد: از جمله حقوق الهی، حقوقی است كه برای مردم بر مردم قرار داده است، آنها را چنان وضع كرده كه هر حقی در برابر حقی دیگر قرار می گیرد، هر حقی به نفع یك فرد و یا یك جمعیت موجب حقی دیگر است كه آنها را متعهد می كند، هر حقی آنگاه التزام آور می گردد كه دیگری هم وظیفه خود را در مورد حقوقی كه بر عهده دارد انجام دهد.[7] پس از آن چنین به سخن خود ادامه می دهد: «و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالی علی الرعیة و حق الرعیة علی الوالی، فریضة فرضها الله سبحانه لكل علی كل، فجعلها نظاما لا لفتهم و عزا لدینهم، فلیست تصلح الرعیة الابصلاح الولاة و لا تصلح الولاة الا باستقامة الرعیة، فاذا ادت الرعیة الی الوالی حقه وادی الوالی الرعیه حقها عزالحق بینهم و قامت مناهج الدین. و اعتدلت معالم العدل و جرت علی اذلالها السنن فصلح بذلك الزمان و طمع فی بقاء الدوله و یئست مطامع الاعداء».[8].

یعنی بزرگترین این حقوق متقابل، حق حكومت بر مردم و حق مردم بر حكومت است، فرضیه الهی است، كه برای همه بر همه حقوقی مقرر فرموده، این حقوق را مایه انتظام روابط مردم و عزت دین آنان قرار داده است، مردم هرگز روی صلاح و شایستگی نخواهند دید مگر حكومتشان صالح باشد و حكومت ها هرگز به صلاح نخواهند آمد، مگر توده ملت استوار و با استقامت شوند. هرگاه توده ملت به حقوق حكومت وفادار باشند و حكومت حقوق مردم را ادا كند، آن وقت است كه «حق » در اجتماع محترم و حاكم خواهد شد، آن وقت است كه اركان دین به پا خواهد خاست، آن وقت است كه نشانه ها و علائم عدل بدون هیچگونه انحرافی ظاهر خواهد شد و آن وقت است كه سنت ها در مجرای خود قرار خواهد گرفت و محیط و زمانه محبوب و دوست داشتنی می شود و دشمن از طمع بستن به چنین اجتماع محكم و استواری مأیوس خواهد شد.









    1. الحدید، 24.
    2. المائده، 66.
    3. آل عمران، 144.
    4. جمعی از دانشمندان اسلامی، بحثی درباره مرجعیت و روحانیت، چاپ دوم،تهران، انتشار، صفحات 80 و 81 و 82 (مقاله ولایت و زعامت: علامه سید محمد حسین طباطبائی).
    5. نهج البلاغه، خطبه 40.
    6. نهج البلاغه- خطبه 33.
    7. نهج البلاغه- خطبه 214.
    8. نهج البلاغه- خطبه 214.